مرد وقتی از اسکی پیش دوستانش بازگشت با نگاهی به وسایلش متوجه شد غذایش نیست به همین خاطر از دوستانش پرسید که میدانند چه اتفاقی افتاده. زن اول گفت تمام روز را سرگرم اسکی کردن بود و دیگری هم گفت از صبح کنار آتش نشسته و همان آبمیوهای که دستش بود را خورده بود. مرد فوراً لبخند زد، چون فهمید کدام زن دروغ میگوید. اما از کجا؟
معمای شماره ۵
آن چیست که هر چه بیشتر برمی دارید بیشتر پشت سر خود جا میگذارید؟
معمای شماره ۶
آیا میتوانید ۳ روز متوالی را بدون استفاده از کلمات شنبه، یکشنبه، دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه، پنجشنبه یا جمعه نام ببرید؟
معمای شماره ۷
آن چیست که فقط زمانی مفید است که شکسته باشد؟
معمای شماره ۸
یک نفر را تبدیل میکنم به دو نفر. من چه هستم؟
معمای شماره ۹
مایک در باران قدم میزد. نه چتری داشت نه کلاهی. با اینکه لباس هایش کاملاً خیس شده بود، اما حتی یک تار مویش هم خیس نبود. چطور چنین چیزی ممکن است؟
معمای شماره ۱۰
آدمها یا دوستم دارند یا از من متنفرند. من چهرهی آدمها و طرز فکرشان را تغییر میدهم. حتی اگر فرد تلاش کند پنهانم کند باز هم دیده میشوم. هر قدر هم که آدمها تلاش کنند هیچوقت کم نمیشوم. من چه هستم؟
معمای شماره ۱۱
ویلیام با ماشین قرمزش میراند. چراغهای ماشینش روشن نبودند. ماه هم بیرون نبود. خانم مسنی از خیابان رد میشد. ویلیام چطور زن را دیده بود؟
معمای شماره ۱۲
آن چیست که کلیدهای زیادی دارد، اما هیچ دری را باز نمیکند؟
معمای شماره ۱۳
آن چه سؤالی است که نمیتوان با «بله» به آن جواب داد؟
معمای شماره ۱۴
آن چیست که هر بیشتر خشک میکند بیشتر خیس میشود؟
معماری شماره ۱۵
یک پسر چند تا سیب میتواند بخورد تا معده اش پر شود؟..